شباهت های مفهومی بین عارف آسمانی بهلول و اسطوره قنات

دسته: اجتماعي , تاريخ و فرهنگ
بدون دیدگاه
دوشنبه - ۲۲ فروردین ۱۳۹۰

در نگاه اول هیچ پایگاه مشترکی بین بهلول و قنات دیده نمی شود حتی در مقام مقایسه شاید چندان عقل پسند نباشد که یک انسان با یک سازه دست انسان مقایسه و سنجیده شود.

رویکرد من در این سطور هم از نوع مقایسه دو مفهوم منطقی مشابه نیست بلکه انتقال یک نوع حس مشترک بین این دو مفهوم است که بر اساس تجربه شخصی حاصل شده است.
برای گروه ما فرصت مغتنمی فراهم شده بود که در همایش ملی بهلول در کمیته مستند سازی ساعت ها مصاحبه با دوستداران بهلول انجام دهیم همینگونه مجالی هم در باب قنات فراهم شد چندین ساعت مصاحبه با پیر مقنیانی داشتیم که عمرشان را در اعماق زمین صرف کرده بودند. در این بین یک حس همجواری بین بهلول و قنات یافتیم که به خواندنش می ارزد.

افرادی که در دور بر ما هستند و درباره قنات و بهلول صحبت می کنند بر دو گونه هستند افرادی که شناختشان گذرا و کلی است و گروهی که عمیق تر شده اند و انس گرفته اند با این دو . پای صحبت هر گنابادی که بنشینی می تواند دقایقی درباره قنات برایت صحبت کند که آری تمدن ایرانی است و کار ادم های دیوسان بوده و الان کسی برایش اهمیت ندارد که چه می شود و خیلی بدرد توریست می خورد و کلی حرف دیگر اما وقتی پای بر بالین کلام مقنی با تجربه ای می گذاری که هر روز صبح با یاد مرگ وارد قنات می شده است و ساعت ها در تاریکی اش پنچه در پنچه خاک داشته و دست و پایش از نم زمین درد می کند چیز دیگری می شنوی. آنهم به شرطی که به تو اعتماد کند و راز دلش را بگوید و گرنه بیشتر مقنی ها اهل سکوتند و با دل خود خوش!
بهلول هم همینگونه است هر ایرانی که بهلول را در مسجد محلشان و یا اتوبوسی یا خیابانی دیده است چند دقیقه ای برایت از رفتارش می گوید اما معدود افرادی هستند که با بهلول حشر و نشر متفاوت داشته اند. آنها سینه که می گشایند اشک همراهش است و مگوهایی که باید از چشم هایشان خواند. خلوت های چند ماه با بهلول و یا سفرهایی در کوچه و پس کوچه های شهرعشق تحفه ای است که آنها از دوست از دست رفته شان دارند که خوش ندارند در شهر جار بزنند.
این عمیق بودن بهلول و قنات است که این چنین شور می افریند و دوستانشان را دیوانه وار بر گردشان می چرخاند. و در میانه دیگر مردمان آرامشان می کند.
هرکسی را اسرار دهر اموختند
مهر کردند و زبانش دوختند
من نمی خواهم وارد دلدادگی آدم ها به قنات و بهلول شوم که خود این کار بدعهدی است. گزارش من روایتی است از مرحله بعد از شیقتگی و آن عدم انتشار تجربه شخصی است. منظورم را باید واضحتر بگویم.
وقتی یک جوان مذهبی با بهلول اشنا شد و بهلول او را پسندید که وارد خلوتش شود و اندک لبی برایش تر کند کم کم این دلبستگی انحصاری می شود خوانشی که فرد از بهلول بدست می اورد روایتی است که خود از بهلول می سازد او بهلول را از نگاه خود می یابد و گمان می برد بهلول او را برگزیده و اسرار بر او گشوده است و در یک کلمه بهلول از ان اوست و کسی چون او بهلول را نفهمیده است. از همین رو بود که در پرسش هایمان از دوستان نزدیک بهلول در اخر مصاحبه ها وقتی می پرسیدیم غیر از شما چه کسی با بهلول نزدیکی عمیق داشت و می تواند همچون شما اطلاعات نابی به ما بدهد معمولا با جواب هیچ کس روبرو می شدیم. آنها که لحظات ناب و بکری با بهلول گذرانده بودند می گفتند افرادی هستند که با بهلول اینجا و آنجا می رفتند اما هیچ کس همچون من به اندرونی دل بهلول وارد نشده بود چند نفری البته فقط به اقای ثابتی اشاره ای داشتند که چون بهلول در خانه او زیاد رفت و شد داشت و بر آن سرای محرم بود شاید اطلاعات خوبی داشته باشد.
دقیقا قنات هم اینچنین احساسی خلق می کند پیر مقنی ها به سوال ما که می پرسیدم کسی چون شما هست که به رمز و راز قنات آشنا باشد و لحظه های عمرش را با مشت مشت خاک ها طی کرده باشد جواب منفی می شنیدیم و برخی فقط به اساتیدشان ارجاع می دادند که همه در خاک آرمیده بودند. حتی به یکی از اساتید گفتم فلانی هم عمری در قنات بوده و خاطرات دست نیافتی دارد هیچ نگفت و به قول گنابادی ها خود را به کری زد.
سخن من در اینجا یک رویکرد اخلاقی به مسئله نیست. نمی خواهیم با روش بروز صفات ناپسند اخلاقی مانند حسادت و یا خودخواهی این ماجرا را تحلیل کنیم که این افراد اکثرا از این صفات شر مبرایند چه نمی توان در اغوش قنات بود و روی عبای بهلول نشست و این قدر ضعیف بود. این حکایت بیشتر از آنکه بر گردن دوستان باشد نشان از بیکرانی بهلول و قنات است. ماجرای این دو همان داستان فیل مولوی در اتاق تاریک است. معدود کسانی که هر چند نزدیکند و اجازه دست زدن به فیل را دارند اما بزرگی فیل آنها را همیشه از درک حجم واقعی محروم می کند. باید بدانیم قرار نیست چراغ هم روشن شود . خاموشی جبر ما انسان ها است همه ما در تاریکی در جستجوی حقیقتیم و فراری هم از آن نیست. حواریون بهلول و پیر مقنی ها بزرگترین مفسران این متون زنده هستند که خود هم در چرخ گردون فهم می چرخند.
شاید تنها زمانی بتوانی این تفسیرهای مختلف از ماجرا را بفهمی که با یک تساهل بر آستان همه مفسران بنشینی. تجربه گروه ما از دم خور شدن با تعداد زیادی از دوستان بهلول و مقنی ها و ساعت ها مصاحبه نشان داد که آنها هر کدام تفسیرهایی دارند که با معامله لحظه لحظه های عمرشان کسب کرده اند و به راحتی نمی توانند تعدد تفسیرها را بپذیرند. شاید خیلی از این تجربه های فردی مشابه هم باشد اما واقعا فردی است و قابل انتقال نمی باشد. هر کسی خود باید این شهود ها را با جستجو کسب کند و تجربه ها قابل تجویز برای دیگران هم نمی باشد. شاید چیزی شبیه کور شدن دیده عاشق بر واقعیت ها باشد از همین رو است که می گویند بهترین روش برای فهم عشق ، عاشق نشدن است که عاشق همه معشوق است و توان فهم خویش ندارد. بزرگی بهلول و عظمت قنات محبان را به کام عشق خود برده و تحمل رقیب را مشکل ساخته است

ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص
از آن کمانچه ابرو و تیرچشم نجاح

 

احمد یوسفی مقدم

 


نوشته شده توسط:گنابادنیوز - 1916 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: 734
برچسب ها:
دیدگاه ها