گفت و گویی با ولی الله نالو خادم مرقد بهلول

دسته: فرهنگي
یک دیدگاه
شنبه - ۲۶ اسفند ۱۳۹۱

0a929a0acf9e8cab5ca6ee8f8f645908_Lگفت و گویی  با ولی الله نالو خادم مرقد بهلول …

خاطراتی می گفت که نظرم را در رابطه با بهلول و شهدا تغییر داد. خاطراتی که جوانان امروز آنها را افسانه و محال می دانند.

بلند شوید و بروید حرم
زائری در مشهد می نشیند. برای زیارت مرقد بهلول آمده بود. می گفت: دختری دارم که الان عروس شده است. در کودکی اش مریض شده بود. سه سال بیشتر نداشت .دکتر او را جواب کرده بود. دختر را در خانه گذاشتیم و رفتیم حرم. درب سقاخانه حرم ایستاده بودیم که شخصی از آنجا رد شد. خانممان او را دید و گفت: ایشان حاجاقا بهلول است و بگو تا بیاید خانه مان و برای دخترم دعا کند؛ حاجاقا در حال راه رفتن بود، خودم را به ایشان رساندم و گفتم: حاجاقا مریضی داریم به خانه مان بیاید و برایش دعا کنید. حاجاقا در همان حال گفت بروید می آیم. دوباره درخواستم را تکرار کردم و همان جواب را شنیدم؛ برای بار سوم تکرار کردم  و دوباره همان جواب را شنیدم. به خانمم گفتم این حاجاقا سربه سر ما می گذارد و بیا برویم؛ رفتیم خانه.
این زائر ادامه می داد: بعد از آنی که وارد خانه شدیم ده دقیقه بعدش درب خانه زده شد. دیدیم حاجاقا پشت درب است. همان جا خشکم زد. گفتم خدایا، نه آدرسی ، نه نشانی چگونه خانه ام را پیدا کرده اند. بعد از خوش آمد گویی، حاجاقا بهلول بالای سر دخترم نشست. پرسید:از کی اینطور شده است؟ گفتیم سه روز است. گفت:سریع یک لیوان شیر بیاورید. به دخترم داد و خورد. تا ساعت ۱۲ شب ماند و ۱۲ شب یک لیوان شیر دیگر به دخترم داد. ساعت ۶ صبح هم همینطور و آخر ساعت ۱۲ ظهر لیوان دیگری به او داد و گفت بلند شوید و بروید حرم.

خاطره ای از کانکس مرقد/شب تاسوعای ۸۹

ما پس از این که خادم مرقد بهلول شدیم شش سال در کانکس کنار مرقد با همسرم زندگی می کردم. از سپاه آمدند و کانکس را بردند تا برای پایگاهی استفاده کنند. تریلی آمد و برد تا هرجا که این تریلی می رفت با چشمانم دنبالش می کردم و گریه می کردم.با آن انس داشتم.
کانکس از بهزیستی بود. فرسوده شده بود. اما از فرسودگی اش خیلی خوشم می آمد و لذت می بردم و با آن انس داشتم. هر چند الان در ابتدای ورودی مرقد خانه ای درست کرده اند و در خانه زندگی می کنم؛ اما از کانکس لذت می بردم.
دو سال پیش پیرمردی به نام کافی،شب تاسوعا از بیلند آوردیم. او را برای مراقبت در کانکس گذاشتیم و با خانواده رفتم بیلند تا از عزاداری امام حسین (ع) استفاده کنیم.وقتی آمدیم از او پرسیدم: شب گذشته سرما نخوردی، راحت بودی؟؛ گفت:بله خیلی خوب بود. گفتم: چطور؟ گفت وقتی خوابیدم این حاجاقا آمد به خوابم و گفت: بلند شو که تو از عزاداری امام حسین(ع)جا مانده ای و اینها رفته اند. بلند شو برایت روضه بخوانم. می گفت: در عالم خواب آنقدر حاجاقا برایم روضه خوانده بود وقتی که بلند شدم بالشتم از اشک خیس خیس شده بود. از آن سال محرم هم اینجا را ترک نکرده ایم.

ساعت۱شب تا اذان صبح برای شهدای گمنام زائر می آید/یک هفته ای کربلایی شدم
در رابطه با شهدای گمنام باید بگویم که از یک نصف شب به بعد برای مزارشان همه روزه زائر می آید تا نماز صبح.
تابستان، نصف شب بود. خوابم نمی برد. با خانمم گفتم برویم این اطراف دوری بزنیم. رفتیم کنار مرقد شهدا و نماز می خواندیم. خانمم رو به من کرد و گفت: بیا و از این شهدا یک کربلا بخواهیم. گفتم: دو رکعت نماز تو بخوان و دو رکعت نماز من، برای شهدا می خوانم تا یک کربلا نسیبمان کنند. شب پنج شنبه بود. روز پنج شنبه ساعت ۱۱ آقای سعادت از بیلند زنگ زد و گفت برای کربلا ثبت نام می کنند؛ نمی آیی برویم؟ گفتم کجا ثبت نام می کنند؛ گفت خانم نجفی از طریق اینترنت ثبت نام می کند؛ تماس گرفتم خانم نجفی گفت نمی خواهد مدارک بیاورید مشخصاتتان را اعلام کنید تا وارد کنم. داخل کانکس بودم که برایشان گفتم. روز سه شنبه هفته بعد از دفتر آقای سالار باشی تماس گرفتند و گفتند حاضر شوید که روز پنج شنبه پرواز دارید. شب جمعه نجف بودیم. از این بهتر چه می خواهی.یک هفته بعد حاجتم را براورده دیدم.

عروسی دختری در یک هفته
فردی آمده بود و مشکل داشت. بدون این که از او بپرسم چه مشکلی  دارد گفتم از این شهدا بخواه، مشکلت حل می شود. هفته دیگر آمد و می خندید. گفت می خواهم برایت شرینی، شرینی بیاورم. بعد از آنیکه تو به من گفتی از شهدا بخواه؛ خواستم و دخترم بعد از یک هفته عروس شد.

قرص بخورم یا نخورم تاثیری ندارد
شغل اولم گچ کاری بود. روز اولی که آمدم اینجا ۱۶ تا قرص اعصاب می خوردم. پزشکم فردی بود به نام دکتر جلیلی. بعدش آقای دکتر جلیلی بنده را تحویل دکتر اکبری گناباد دادند. آقای دکتر اکبری هر سه ماه یکبار معاینه می کنند و قرض و دارو می دهند. جالب است هر گاه یادم می آید، دارو می خورم. فراموش کردم، کردم، تاثیری ندارد. مطئنم نظر این بزرگواران است چون قبلا اینگونه نبوده است.

من فقط ۱۵۰ هزار تومان از اداره اوقاف حقوق می گیرم
من ۱۵۰ هزار تومان از اداره اوقاف حقوق دارم. با این پول ظلم به زندگی ام نمی کنم. خیلی هم راحتم. هرچه هم می توانم خرج می کنم. آخر برج هم که نگاه می کنم پول دارم. اگر هم بی پول شدم شب می آیم اینجا اعلام می کنم صبح برایم جور می شود.
روزی خانواده ام مریض شده بود. دست و پا را گم کرده بودم که او را به بیمارستان ببرم. یادم آمد که جیبم هم خالیست. آمدم درب مرقد را ببندم که به بیمارستان بروم.درب های مرقد  را که بستم وقتی می خواستم بیرون بیایم، کسی آمد و گفت:این ۵۰ تومان برای شماست. بدون آنکه من چیزی بگویم. و هنوز نشده که به اداره اوقاف بگویم: حقوقم کم است.

یادآور می شود این مصاحبه در حاشیه برگزاری دعای آل یاسین عصر هر جمعه در مزار شهدای گمنام  گرفته شده است.

 به نقل از سایت گنابادنور


نوشته شده توسط:گنابادنیوز - 1916 مطلب
پرینت اشتراک گذاری در فیسبوک اشتراک گذاری در توییتر اشتراک گذاری در گوگل پلاس
بازدید: 774
برچسب ها:
دیدگاه ها
aman3397 دوشنبه 7 مرداد 1392 - 10:17 ق.ظ پاسخ به دیدگاه

خیلی از برزگواری بهلول عقب مانده ایم