با نماینده دوره اول مجلس
فرهنگ توسعه در گناباد زنده نیست !
… در همین راستا بود که دوستی نشانی از آقای احمد ملازاده – نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی مردم شهرستان گناباد – برایمان یافت در یکی از خیابانهای تهران در خانهای کوچک با حیاتی نقلی و حوضی زیبا در وسط آن که محل کار ایشان بود. ایشان را تا به حال ندیده بودیم چون روزگار قدرتشان قبل از روزگار حیات ما بوده است و به گفته خودشان پس از تمام شدن سالهای مجلس وارد کار اقتصادی شده بودند و سیری جدیدی را در زندگی آغاز کرده اند. نکته زیبا این که شصت و یکمین بهار زندگی ایشان است. ولی هنوز سرزنده و پر از ایده و طرح نو بودند.
ما ایشان را به سالهای دور بردیم از دوران مبارزه با رژیم شاه و زندانها و شکنجهها تا آغاز انقلاب و سال های که بعد از آن گذشته است. معمولاً صحبت از گذشته ها همیشه شیرین است. ولی صحبتهای ایشان گاهی تلخیهای داشت که هنوز هم غم را به صورتشان میآورد. و با خندهای سعی میکردند آن را فراموش کنند.
احمد ملازاده دوست و آشنای: بهشتی، بازرگان، سحابی، خامنهای، هاشمی ، منتظری، رجایی، بنیصدر، نبوی ، مصباح ،سروش و بسیاری از بزرگان و رجال آن سالها بوده است. که اکثراً در زندان همرزم یکدیگر بودهاند.
در اینجا خاطرات زیبای ایشان از آن دوران و تحلیلها و نظراتشان را درباره حال حاضر شهرستان تقدیم شما میکنیم.
من از هر آخوندی آخوندترم
۱۷ ساله بودم که من را برای اولین بار دستگیر کردند
دو نفر را من معلم خود می دانم . محمد رضا حکیمی ، دکتر شریعتی
گفتند : فلانی مارکسیست است . لیبرال است و نماز هم که اصلا نمی خواند.
من داخل کوچه بودم که ناگهان حزب جمهوری منفجر شد
به همراه شهید محمد منتظری و شهید کلاهدوز سپاه را پایه گذاری کردیم
دفاتر ما در آلمان ، فرانسه ، دبی و لندن فعال بود ولی ما را قیچی کردند
من گناباد را جزو خراسان جنوبی می دانستم
………………………………………………………………………………
بر در میکده و بتکده و مسجد و دیر
سجده آرم که تو شاید نظری بنمایی
خدا خواست و برایمان توفیقی بود که در این چند ماه بسیار آموختم. این سایت و این تجمع دانشجویی ابزاری شد که با بسیاری از بزرگان نشستیم. سخنی گفتیم و حرفها شنیدیم. هر نوع فکر و اندیشه و هر نوع موافق و مخالف را برتافتیم که ما هنوز جوانیم و باید بشنویم و ببینیم تا چنان که شایسته است انتخاب کنیم. چون الحق والانصاف صراط های مستقیم زیاده از حد به چشم می آیند.
در همین راستا بود که دوستی نشانی از آقای احمد ملازاده – نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی مردم شهرستان گناباد – برایمان یافت در یکی از خیابانهای تهران در خانهای کوچک با حیاتی نقلی و حوضی زیبا در وسط آن که محل کار ایشان بود. ایشان را تا به حال ندیده بودیم چون روزگار قدرتشان قبل از روزگار حیات ما بوده است و به گفته خودشان پس از تمام شدن سالهای مجلس وارد کار اقتصادی شده بودند و سیری جدیدی را در زندگی آغاز کرده اند. نکته زیبا این که شصت و یکمین بهار زندگی ایشان است. ولی هنوز سرزنده و پر از ایده و طرح نو بودند.
ما ایشان را به سالهای دور بردیم از دوران مبارزه با رژیم شاه و زندانها و شکنجهها تا آغاز انقلاب و سال های که بعد از آن گذشته است. معمولاً صحبت از گذشته ها همیشه شیرین است. ولی صحبتهای ایشان گاهی تلخیهای داشت که هنوز هم غم را به صورتشان میآورد. و با خندهای سعی میکردند آن را فراموش کنند.
احمد ملازاده دوست و آشنای: بهشتی، بازرگان، سحابی، خامنهای، هاشمی ، منتظری، رجایی، بنیصدر، نبوی ، مصباح ،سروش و بسیاری از بزرگان و رجال آن سالها بوده است. که اکثراً در زندان همرزم یکدیگر بودهاند.
در اینجا خاطرات زیبای ایشان از آن دوران و تحلیلها و نظراتشان را درباره حال حاضر شهرستان تقدیم شما میکنیم.
اساتید و دوستانی که در مشهد با شما همفکر بودند چه کسانی بودند ؟
سال ۴۲ درکانون نشر حقایق اسلامی به درس تفسیر قرآن آقای محمد تقی شریعتی میرفتم. همانجا بود که با دوستان زیادی آشنا شدم من جمله آقای طاهر احمدزاده از همراهان جنبش ملی نفت و از طرفداران دکتر مصدق و نیز در همان ایام با آقای دکتر علی شریعتی و علامه حکیمی آشنا شدم و در واقع این دو نفر مسیر زندگیم را تغییر دادند . آنجا بسیار آموختم. این دو نفر را من معلم همیشه خود میدانم ، محمدرضا حکیمی و دکتر شریعتی .
در آن زمان شرائط به گونهای بود که هر اعلامیه یا اعتراضی در مشهد میشد میآمدند و من را می گرفتند و به علت همین فعالیت های سیاسی چندین بار در آن سالها دستگیر شدم تا بالاخره مرا به سربازی فرستادند و سپس از آنجا نیزمرا به قوچان تبعید کردند.
سال ۵۲ به قم رفتنم و در ادامه تحصیلاتم از آقایان وحید، مشکینی و منتظری درس آموختم.مباحث علمی آن دوران خیلی آموزنده بود . همان زمان بود که دوستان اصرار کردند که باید ازدواج کنی . همین شد که با دختر شهید آیتا… غفاری ازدو
اج کردم در حالی که واقعا هیچ نداشتم حتی عبا را هم از آقای حسنزاده آملی قرض گرفتم. یادم است عقد ما را دایی ایشان خواند و چون من فراری بودم هیچ کس حضور نداشت. روز بعد مأموران امنیتی به منزل حمله کردند تا من را بگیرند که در این زمان من به قم رفته بودم و جای ثابتی نداشتم و مدتی هم در کرمان با اسم مستعار زندگی میکردم که برای آخرین بار ، سال ۵۵ دوباره من را دستگیر کردند و تا زمان انقلاب در زندان بودم.
انقلاب فرصتی را فراهم کرد تا خیلی ها که نظر و ایده ی برگرفته از دین داشتند به دنبال اجرای آن باشند .شما چه چیز را اولویت خود دیدید به عبارتی اولین تغییر باید در کجای سیستم سلطنتی ایجاد می شد تا انقلاب بتواند کم کم ثبات خود را پبدا کند؟
من بیشتر دنبال کارهای فرهنگی بودم ، آقای رجایی پیشنهاد داد من سفیر شوم من قبول نکردم وحتی مدتی آمدم بجستان و کشاورزی کردم و از سیاست خارج شدم .سخنرانی های زیادی هم در شهرستان برای مردم به ویژه فرهنگیان داشتم در همین راستا بود که به همراه شهید محمد منتظری و شهید کلاهدوز ایده سپاه در ذهنمان شکل گرفت. از طرفی با روزنامه انقلاب اسلامی که مال بنی صدر بود همکاری داشتم .
ورود شما به انتخابات دوره اول مجلس هم در این راستا بود ؟
بله، کم کم موقع انتخابات شد. ارتباط من با دانشجویان گناباد زیاد بود. و نیز با آقایان شیخ محمد باصری ، حسین حیدری ، بهمن فاضلی ، رضا عرفان و … که با هم در مورد مسایل منطقه مشورت میکردیم . عدهای از دوستان پیشنهاد کاندیدا شدن در خبرگان قانون اساسی کردند که من قبول نکردم که بعد گفتند بیا برای مجلس شورای اسلامی کاندیدا بشو و من باز نپذیرفتم . در تردید بودم که به مشهد رفتم و با مرحوم محمد تقی شریعتی مشورت کردم. ایشان اصرار کردند که تو باید کاندیدا شوی و با این حرف بود که من راضی شدم و به صحنه آمدم .
کم کم می خواهیم وارد مسائل شهرستان شویم .لطفا ابتدا در مورد احزاب و گروه هایی که آن زمان در گناباد فعال بودند توضیحی بدهید تا فضا قابل تصورتر باشد ؟
اکثر احزاب فعال کشور در شهرستان فعال بودند ، یادم می آید تودهایها و فدائیان بیشتر در کاخک و بجستان فعال بودند و مجاهدین هم بیشتر در نوغاب و بیلُند عمل میکردند. انجمن حجتیه هم در جویمِند بودند .همه این گروها هم کاندیدا داشتند. روحانیت هم دو گروه عمده بودند که یکی طرفداران حزب جمهوری و یکی روحانیت مستقل.
حال و هوای انتخابات چطور بود . درست است که روحانیت از شما حمایت نکردند؟
در این صورت طرفداران شما بیشتر از کدام طیف بودند ؟
فکر میکنم ۱۷ نفر برای آن دوره کاندیدا شده بودند ، اما روحانیت شهرستان با من مخالفت کردند. آن زمان در میان روحانیت فقط آقای شیخ محمد باصری و شیخ حسین نصیری با من موافق بودند.
به علت سخنرانیهایی که من برای فرهنگیان شهرستان داشتم و به علت گسترش کتابها و افکار دکتر شریعتی ، فرهنگیان و دانشجویان از من حمایت کردند. در دور اول صوفیهای شهرستان خودشان کاندیدا داشتند ولی در دور دوم آنها از من حمایت کردند. آقای هادی غفاری و ابراهیم اصغرزاده هم آمدند گناباد و برای من سخنرانی کردند. نکته جالب این بود که اکثریت قریب به اتفاق روحانیون منطقه از من میخواستند کنار بروم و میگفتند رأی نمیآوری و آبرویت میرود و من هم گفتم برود ، اهمیتی ندارد .
چرا ؟
خوب استدلال ظاهراً این بود که امام فرموده باید نیروی متخصص بیاید و این که به صلاح روحانیت شهرستان نیست وارد این کارها بشوند ولی من گفتم امام فرموده است نیروی متعهد باشد و دلسوز انقلاب از طرفی هم من این توانایی را در خود می دیدم که بتوانم کار کنم.تهمت های زیادی هم به من زدند.
مشخص است که آن زمان بازار شایعات و تهمت ها بسیار داغ تر از حالا بوده است. درباره شما چه می گفتند ؟
درست است . بازار شایعات هم گرم بود. میگفتند: ملازاده در زندان نماز نمیخوانده است. مارکسیت است. لیبرال است و صدها دروغ دیگر ولی این تبلیغات به ضد تبلیغ تبدیل شد. البته بعد از انتخابات هم تبلیغات ادامه داشت . یادم هست سپاه که میرفتم با من صحبت نمیکردند. در روستا ها هم خیلی کار کرده بودند که مردم اصلاً من را مسلمان نمی دانستند. فرماندار آن زمان که فکر میکنم آقای حسینی بود به من گفت: آقای ملازاده اینجا گروهی بر علیه تو کار میکنند ، دوره بعد کاندیدا نشو. ولی من قبول نکردم. قطبزاده بر علیه من صحبت کرد ، و همچنین روزنامه راه مردم – روزنامهای تودهایها – نوشت ملازاده لیبرال است و بنی صدر هم در سفرش به گناباد به من حمله کرد .